۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

گفتگو- گنجی: راه قانونی برای به رسمیت نشناختن احمدی‌نژاد وجود دارد

اکبر گنجی روزنامه‌نگار ایرانی در تبعید همزمان با برگزاری مراسم سوگند ریاست جمهوری در ایران نامه‌ای به امضای ۶۰ تن از روشنفکران ایرانی در خارج از کشور تقدیم کمیساریای حقوق بشر سازمان ملل کرد که در آن از جمله خواسته شده است از شرکت رئیس جمهور ایران در مجمع عمومی سازمان ملل جلوگیری شود.
آقای گنجی در همین زمینه به پرسش‌های رادیو فردا پاسخ گفته است.
آقای گنجی در این نامه از کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد خواستید که دولت آقای احمدی‌نژاد را به رسمیت نشناسند و مثل گذشته از او در مجمع عمومی سازمان ملل دعوت نکنند. فکر می‌کنید انجام چنین تقاضاهایی تا چه حد عملی باشد؟
اکبر گنجی: چند نکته را باید در نظر گرفت. اولاً این جنبش سبز ایران که بعد از انتخابات متقلبانه راه افتاد، و مردم به این تقلب بزرگی که آقای خامنه‌ای در انتخابات کرد و آقای احمدی‌نژاد را به ریاست جمهوری ایران منصوب کرد، اعتراض کردند، آقای خامنه‌ای هم آمد در نماز جمعه دستور تیر صادر کرد و مردم را به گلوله بستند...
آقای گنجی سؤال را دومرتبه تکرار می‌کنم. فکر می‌کنید که از نظر دیپلماتیک و از نظر سیاست جهانی آیا فرضاً همین نامه شما به سازمان ملل که خواهان این شدید که اجازه ندهند آقای احمدی‌نژاد وارد اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل شود... فکر می‌کنید برای سازمان ملل این کار از نظر پروتکل بین‌المللی عملی است یا نه؟
من همین را می‌خواستم شرح بدهم. کاری که ما می‌کنیم دو بعد دارد. یک بعد سیاسی و یک بعد حقوقی. در بعد سیاسی ما ایرانیان همانطورکه مردم داخل کشور گفتند ما هم به همراه آنها می‌گوییم که این آقای احمدی‌نژاد رئیس جمهور ایران نیست و ما او را به رسمیت نمی‌شناسیم و خواست مردم ایران این است که این آدم را به جایی که بیانیه حقوق بشر جهانی را انتشار داده، راه ندهند. این یک خواست سیاسی است، که ما داریم به جهان نشان می‌دهیم که ما چگونه فکر می‌کنیم.اما بعد حقوقی یک بعد طولانی مدت است. برای اینکه به صرف امضا (فرض کنید شما صد میلیون نفر هم زیر یک نامه را امضا کنید) به این معنا نیست که حرف شما پذیرفته شود. آنجا باید شما یک شکایتنامه حقوقی تهیه کنید که این شکایتنامه را ما به دنبال آن هستیم که چند حقوقدان شناخته شده بزرگ را معرفی خواهیم کرد که این کیفرخواستی را که ما نیاز داریم، شکایتی را که ما نیاز داریم، با شواهد و اسناد تهیه کنند و ما آن را همراه با این نامه که همه امضا می‌کنند در اختیار سازمان ملل قرار خواهیم داد.
به این ترتیب فکر می‌کنید که راه قانونی وجود دارد؟
بله. توضیح می‌دهم. راه قانونی کاملاً وجود دارد. کشورهای ایران، سودان، آمریکا، اسرائیل، عضو دیوان کیفری بین‌المللی نیستند. یعنی در زمانی که در اجلاس رم اساسنامه این به تصویب می‌رسید، ۱۲۰ کشور امضا کردند. هم ایران، هم اسرائیل و هم آمریکا آن موقع امضا کردند.
ولی بعداً این باید به تصویب پارلمان‌های کشورشان می‌رسید که ایران، آمریکا، اسرائیل و سودان چنین کاری نکردند و اینها عضو نیستند و چون عضو نیستند، اصلاً دیوان نمی‌تواند به جرائم اینها رسیدگی کند. این نکته اول است.
نکته دوم این است که این تبصره‌ای دارد که اگر شورای امنیت سازمان ملل متحد پرونده‌ای را به آن دادگاه ارسال کند، دادگاه موظف به رسیدگی است. در مورد سودان همین سیر طی شد. یعنی شورای امنیت در سال ۲۰۰۵ پرونده سودان را به دیوان [کیفری بین‌المللی] ارسال کرد و دیوان سال گذشته یعنی در سال ۲۰۰۸ حکم بازداشت عمر البشیر، رئیس جمهور سودان را صادر کرد. کما اینکه قبلاً هم راجع به یوگسلاوی همین میسر طی شده بود.
لذا مسیری که ما طی می کنیم این است: ما اولاً بیانیه‌ای را که صادر کردیم، از زمان صدور همانطورکه در آنجا گفته شده، یک ماه همه ایرانیان فرصت دارند، این را امضا کنند. هیچ فرقی هم بین امضاکنندگان اولی و بعدی نخواهد بود، چراکه در نهایت یک متن تحویل سازمان ملل می‌شود. آن متن هم امضاکنندگان را به صورت الفبایی ردیف می‌کند.
اما همانطور که گفتم وکلای متخصص امور کیفری این شکایتنامه ما را تنظیم خواهند کرد و همراه با اسناد تحویل کمیساریای حقوق بشر سازمان ملل خواهد شد تا از آن طریق پرونده ایران در شورای امنیت مطرح شود و می‌خواهیم از آن مکانیسم استفاده کنیم برای اینکه این پرونده را به دیوان بین‌المللی کیفری لاهه تقدیم کنیم.
پس راه قانونی وجود دارد اما اینکه کسی فکر کند که فرآیند دادگاه دیوانعالی کیفری یک چیزی شبیه دادگاه‌های فرمایشی جمهوری اسلامی ایران است، که شب می‌خوابند و صبح افراد را با شکنجه می‌آورند آنجا، بدون اینکه ملاقات با وکیل داشته باشد، بدون اینکه کسی چیزی دیده باشد، حکم صادر کنند، طبعاً باید بدانیم که دادگاه‌های بین‌المللی چنین فرآیندی ندارند و فرآیندشان، تجربه قبلی نشان داد که یک مسیر طولانی در دادگاه‌های بین‌المللی طی می‌شود.
شما فکر می‌کنید که می‌توانید این را برای مدت طولانی از خارج از ایران به پیش ببرید؟
این به هرحال یک کار حقوقی بلند مدت است و ما دائماً این را دنبال خواهیم کرد. به اضافه اینکه همه امضاکنندگان طالب چنین چیزی هستند. فقط چیزی که هست در اساسنامه دیوان گفته شده است که تنها به جرائمی رسیدگی می‌کند که پس از تشکیل دیوان شروع شده باشد. یعنی چون شروع کار دیوان در سال ۲۰۰۲ بوده طبعاً فقط می‌شود به مصادیق جنایت علیه بشری از سال ۲۰۰۲ به بعد اشاره کرد.حوادث قبل از آن که در ایران اتفاق افتاده و سرکوب‌ها و اعدام‌های گسترده را نمی‌شود به این دادگاه ارائه کرد و دادگاه در مورد هیچ کشوری به موارد قبل از ۲۰۰۲ رسیدگی نمی‌کند.

خبر- کميته پی گيری از بازداشت های خودسرانه: مراسمی در منزل بهزاد نبوی

روز جمعه به منظور پی گيری شرايط بازداشت شدگان اخير، مراسمی در منزل بهزاد نبوی، عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و نايب رئيس پيشين مجلس، که هم اکنون در بازداشت به سر می برد، برگزار شد. به گزارش ادوار نيوز، در اين جلسه که به دعوت کميته پی گيری از بازداشت های خودسرانه، صورت گرفت نمايندگانی از احزاب مختلف از جمله، سازمان دانش آموختگان ايران اسلامی، جبهه مشارکت، سازمان مجاهدين انقلاب و شورای فعالان ملي-مذهبی حضور داشتند. خانم هنگامه رضوی همسر بهزاد نبوی، در اين جلسه با اشاره به آخرين تماس تلفنی خود با بهزاد نبوی گفت: بازجوی آقای نبوی با من صحبت کرد و خواست تا حرف سياسی نزنيم. بنابراين در گفتگوی تلفنی من و همسرم صحبت های معمولی رد و بدل شد اما برداشت من از اين سخنان اين بود که آقای نبوی در آينده نزديک آزاد نخواهند شد. به گزارش ادوار نيوز از ديگر کسانی که در منزل بهزاد نبوی حضور داشتند هاشم آقاجری، استاد دانشگاه و فعال سياسی بوده است. آقای آقاجری در اين جلسه بازداشت های اخير را يک گروگان گيری خوانده و افزوده است: شيوه بازداشت و نحوه برخورد با فعالان سياسی بازداشت شده از حالت يک حرکت خودسرانه و يا مخالف قانون، فراتر رفته و يک نوع گروگان گيری سياسی است. هاشم آقاجری با کودتا خواندن انتخابات ٢٢ خرداد افزود: گروگان گرفتن فعالان سياسی بعد از انتخابات در واقع برای آن است که افکار عمومی را از مسئله اصلی يعنی کودتا در ۲۲ خرداد منحرف سازند و خواسته اصلی يعنی بازگرداندن رای ملت را به خواسته برای آزادی گروگان ها تغيير دهند.

خبر-دادگاه بيش از ١٠ تن از بازداشت شدگان وقايع اخير امروز از سر گرفته شد

رسانه های ايران خبر می دهند دومين جلسه دادگاه مقامات عاليرتبه اصلاح طلب و ديگر متهمين که به انتخابات ٢٢ خرداد اعتراض کرده بودند، بعد از يک هفته تنفس، آغاز به کار کرده است. در جلسه دادگاه امروز، شنبه ۱۷ مرداد، اصلاح طلبان بلندپايه جمهوری اسلامی و يک معلم زبان فرانسه ٢٣ ساله بنام کلوتيلد ريس که در ماه گذشته بازداشت شده بود، حضور دارند.هفته گذشته اولين جلسه ی دادگاه افرادی که در پی اعتراض های اخير در ايران بازداشت شدند، برگزار شد. در جلسه اول دادرسی که حدود ١٠٠ متهم حضور داشتند چهره های متعددی از مقام های ارشد جمهوری اسلامی و همچنين فعالان اجتماعی و روزنامه نگاران ديده می شدند. برخی از متهمان با تاييد اتهام های وارده سخنانی را عليه خود و چهره های سياسی ديگر بيان کردند. سازمان های حقوق بشر اعلام کردند که اعترافات بعد از بازجويی های خشونت آميز از متهمين، صورت گرفته است.روند دادگاه مورد انتقادهای شديدی در ايران قرار گرفته است از جمله از سوی دو تن از مراجع شيعه، آيت الله منتظری و آيت الله صانعي. آيت الله صانعی اعترافات مطرح شده در دادگاه را بی ارزش خوانده و بر لزوم بی اعتنايی بر آنها تاکيد کرده است. محمد خاتمی رئيس جمهوری پيشين ايران و ميرحسين موسوی کانديدای رياست جمهوری و نخست وزير اسبق ايران اين دادگاه را محکوم کرده اند و گفته اند همه اعترافات متهمين از درجه اعتبار ساقط است.

خبر- مراسم چهلمِ کيانوش آسا در کرمانشاه با حمله ی نيروهای انتظامی به خشونت کشيده شد

بر اساس گزارشهای رسيده از کرمانشاه، مراسم چهلمِ کيانوش آسا، از کشته شدگان وقايع پس از انتخابات رياست جمهوری ايران، روز پنجشنبه با حمله ی نيروهای انتظامی به خشونت کشيده شد. سازمان ديده بان حقوق بشر کردستان گزارش داده که بيش از ده تن نيز در پی حمله ی نيروهای انتظامی به تجمع کنندگان، بازداشت شده اند.

من اعتراف می‌کنم

نویسنده : سوسن شریعتی
‌سلام نیوز: ديروز جواني از همان نسلي که سومش مي‌خوانند مرا متهم کرد.متهم به جرائمي که تا ديروز من ديگران را به آنها متهم مي‌کردم. دردناکتر از هر شلاقي، چنان بي‌امان و پيگير تا در نهايت از من اقرار بگيرد، تا اعتراف کنم به جرائمم، تا از آن عرش کبريايي تجربه بيايم پايين، تا آن خلل ناپذيري پرطمأنينه «خود-آگاه-پنداري» متزلزل شده باشد. تحليل کردم و شلاق زد. تفسير کردم و باز شلاق زد.آنقدر گفتم و زد تا اينکه مجبور به اعتراف شدم. اعتراف؛ مگر نه اينکه باز کردن دست خود است در برابر نگاه ديگران. جرمم اين بود که سکوت کرده‌ام و مجازاتم اينکه به صداي بلند دلايلش را اعتراف کنم. آيا کسي مي‌تواند گريبان مرا بگيرد که چرا در ملأعام به خودت ناسزا مي‌گويي. چرا افکار عمومي را نسبت به خودت مغشوش مي‌کني؟ چرا نظم عمومي را در هم مي‌ريزي يا مثلا پا را از گليم قانون فراتر مي‌گذاري؟ نقد به ديگري -از ما بهتران- که جرم باشد، ناسزا گفتن به خود که ديگر اشکالي ندارد. اصلا چرا معطل ضرب و زور شوم براي نقد خود، براي اعتراف. فقط به اعترافي مي‌شود اعتماد کرد که داوطلبانه باشد. با اين وجود اگر نبود شلاق‌هاي آن جوان من هرگز حاضر به اعتراف نمي‌شدم. آن نسل سومي مي‌دانست براي گرفتن اعتراف بايد بر کدام نقاط ضرباتش را فرود آورد. من اعتراف مي‌کنم که از اين نسل رو دست خورده‌‌ام.‌اي کاش همان آدم قبلي باقي مي‌ماندم و از خير و شر راي دادن مي‌گذشتم. من که سال‌هاست به حرف هم نسلي‌هايم گوش نمي‌کنم، اين بار اختيارم را دادم دست جوانان. يک پروسه طولاني روحي- رواني طي شد تا يکسري عادت‌هاي جديد را بگذارم بيايد و بنشيند بر سر رفتارهاي پيشين. مدت‌هاي مديد، رفت و آمد کردم با واقعيت، معاشرت کردم با جوانترها، با کم‌حافظه‌ها، تا استعداد نفوذپذيري را در خود احيا کنم.گذاشتم تحت‌تاثير قرار بگيرم. با خودم گفتم خيلي افتخار ندارد غير قابل نفوذ بودن. اصولگريي‌ام را گذاشتم بيايد و قرار بگيرد در گفت‌وگو با امر ممکن. هزار جور آکروباسي ذهني و فکري وعاطفي را از سر گذراندم تا بتوانم با قرائتي جديد و به روز، آن اصول اوليه مقدس را رنگ و بوي زندگي و روزمره بدهم تا به تاريخ سپرده نشود. تا وقتي يکي از جوانان مرا متهم به عتيقه بودن و زنداني خاطرات و روياها بودن کرد، با طراوت و سرخوشي خلافش را ثابت کنم. پاي صندوق رفتم تا اگر قرار به نقد بود و شکايت، کسي خرده نگيرد: «به تو چه ! تو که راي ندادي». چه اشتباهي! اگر راي نمي‌دادم امروز مي‌توانستم بگويم: «به من چه، من که راي ندادم». اما راي دادم و چنان سرخوش و هيجان زده از اين مشارکت، از اين همرنگ جماعت شدن، از اين دگرديسي عميق و طولاني که اصلا به بعدا فکر نکردم. بعدا؟ به تنها چيزي که فکر نکرده بودم همين بعدا بود. بعدا يا راي من به کرسي مي‌نشست يا راي ديگري. با خودم گفتم در هر دو صورت من همان کار هميشگي يک شهروند منتقد را خواهم کرد: فضولي، نقد، پرسش و...ديگر هيچ کس به من نخواهد گفت: به تو چه؟ يا تقصير همين شماها بود. من بازيچه شدم، بازيچه يک اميد و حالا همين نسلي که سومش مي‌خوانند گريبان مرا گرفته است که چرا به بازي ادامه نمي‌دهي. اگر راي نمي‌دادم امروز کسي گريبان مرا نمي‌گرفت که چرا پيگيري نمي‌کني. من همه جور پيگيري را مي‌شناختم به جز پيگيري راي. راي دادن مرا ملتزم مي‌ساخت و همين التزام مرا مکلف مي‌کرد و همين تکليف مرا محتاط مي‌کرد. با اين وجود همه را پذيرفتم. با خودم گفتم اشکالي ندارد تازه شده‌اي رئاليست، خداحافظ اتوپيا. تازه شده‌اي رفرميست، خداحافظ راديکاليسم. تازه شده‌اي قانونگرا خداحافظ... اصلا در مخيله سياسي- عقيدتي‌ام حتي براي يک لحظه نمي‌گنجيد که راي دادن بشود اقدامي پر مخاطره و يا حداکثري. پافشاري بر سر آرزو و آرمان و اصول را مي‌دانستم، اما پيگيري سرنوشت راي جزو عادت‌هاي ما هيچ‌گاه نبوده است. راي دادن به کانديداهاي مورد تاييد نظارت استصوابي تاييد نظام محسوب مي‌شد اما نقد نظام؟ فکرش را نمي‌کردم. احتمالا همين جرم است که مرا از نشان دادن واکنشي ترسانده است. تازه داشتم به قانونگرايي و ترس از قانون و هراس از مجرميت عادت مي‌کردم که ناگهان قانونگرايي شد خطرناک. شايد به همين دليل است که خلاف همگان که اين روزها فعالند -چه معترض باشند چه سر مست از پيروزي- اين منِ شهروندِ ملتزم ِ نورسيده مانده است روي دست خودش. از فرداي انتخابات زبانم بند آمده است، همه پرسش‌هايم شده است دود و هرگونه قدرت عکس‌العمل را از دست داده‌ام. نه مي‌توانم به عادت‌هاي اوليه‌ام برگردم، نه ديگر قادر به گره کردن مشتم، پيگيري سرنوشت راي را هم نمي‌دانستم شدني است، شدني هم باشد مي‌گويند در خيابان‌ها نمي‌شود، مجراي قانوني هم که بر روي من بسته است، بالاي پشت بام هم که نمي‌توانم بروم، تيري در تاريکي و... اگر بگويند اغتشاشگر؟ من تازه شده‌ام شهروند. و حالا اعتراف مي‌کنم که مي‌ترسم: اين روزها همگي چون راي داده‌اند فعالند- معترض باشند يا سرمست از پيروزي -و من بر عکس درست از وقتي راي داده‌ام شده‌ام خانه‌نشين و ناتوان از هر گونه واکنشي. از وقتي راي داده‌ام - مثل اين است که - محتاط‌تر شده‌ام، ترسو‌تر شايد. آيا معناي قانونگرايي و التزام به آن، همين احتياط نيست؟ همين که بداني و قبول کني محدوديت را و اميدوار شوي به ظرفيت‌هاي نهفته همين حدود. ظاهرا خير! اين را جوانان نشان دادند. من اعتراف مي‌کنم که مثل آنها نمي‌توانم به دنبال راي‌ام بدوم. نفس ندارم. آن نسل سومي نمي‌داند که تجربيات آدم را از نفس مي‌اندازد. نمي‌داند که خاطره‌ها آدم را بدبين، بيزار و خسته مي‌کند. اصلا راي‌ام مال تو. نخواستم.‌اي کاش به دنبال راي‌اش نمي‌دويد تا کهنسالي من اينقدر مشهود نبود.‌اي فرياد: اين همان دختري است که مي‌گفتم بي‌هويت، هماني که برايش وعظ مي‌کردم که «اصولا به لحاظ ايدئولوژيکي» يا «اساسا نسل بحران زده شما....». عجب ! دارد از من جلو مي‌زند و من افتاده‌ام به نفس‌نفس. آمدم نگهش دارم تا باز برايش موعظه کنم: «اساسا»... تا معلوم نشود از او عقب افتاده ام: «اصولا»... مگر مي‌شود به نام زندگي مُرد؟ مگر مي‌شود بي‌ايمان، جان داد؟ مگر مي‌شود بي‌عقيده زد به خيابان. مگر مي‌شود به سياست بي‌اعتنا بود و اينچنين دنياي کهن سياست را به ترديد و شکاف انداخت. براي جيغ و بوق و رنگ شايد بشود اما پس از آن که اين هر سه ممنوع شد باز چرا آمد، به نام چي آمد، با تکيه بر کي؟ ‌اي کاش نمي‌آمد. اگر نمي‌آمد من هنوز مي‌توانستم برايش موعظه کنم و درس اخلاق و ضرورت داشتن عقيده و... حالا چي؟ موجوديت جديدي سر زده است و من نمي‌شناسمش. شبيه ديروز نيست.نه در رفتار سياسي‌اش و نه در کليشه‌هاي عقيدتي‌اش. اين نسلي که سومش مي‌خوانند پراگماتيسم، کم حافظه و مدعي...مرا با حجم سنگيني از خاطره و روياها تجربه جا گذاشته است. وايسا، ايست! مي‌خواهم به تو آگاهي بدهم. کجا؟ و حالا مانده‌ام روي دست خودم. نه مي‌توانم به ديروز تجربه‌هايم مباهات کنم و نه به امروز سبکبالي‌ام. تجربه‌اي که مرا از فرط راديکاليسم به محافظه کاري کشانده است. حضور پا به پاي اين جواناني که نسل سومي‌اش مي‌نامند و به نام زندگي و براي زندگي خطر مي‌کنند کار شاقي است. نه مي‌توانم دنبال آنها راه بيفتم و نه ديگر آنها به دنبال من خواهند آمد. بر مي‌گردم به خانه. روشنفکر عرصه عمومي؟ شهروندي خواهان پس گرفتن راي خويش؟هيچ‌کدام. مي‌روم تا اطلاع ثانوي عارف مي‌شوم. بعدها خواهند گفت:عجب هشياري‌اي حتي اگر امروز بگويند:‌اي آدم بزدل !هميشه همينجور بوده است. اين نسل سومي ِ شلاق به‌دست اين را نمي‌داند.